آب روشنایی است.

نه فقط در خواب‌ها که در رگ‌های زمین

و در ذهن سبزینه‌ها

هر برگ چراغی است که به زیت آب روشن می‌شود.

به روغندانش آب می‌ریزند و با کبریت خورشید می‌افروزندش.

از این چراغ‌ها بر دیوار بیشمار اطاق‌های خانه‌ی حیات آویخته‌اند و این گونه است که از بنای عظیم کندوی حیات، نور می‌چکد در شب زمین.

در یکی از آن اطاق‌ها ما و شما در سوسوی چراغ برگی نشسته‌ایم و از رویایمان سخن می‌گوییم

رویایی که ما داریم

رویایی که در آن ما و درخت‌ها در یک روز خوب گرد هم خواهیم آمد

و هر تن از آدمیان هر تن از درخت‌ها را در آغوش خواهد کشید

و زمین جشنواره‌‌ی بی‌پایانی از انسان و درخت و جاندار خواهد بود.

رویایی که زنده خواهد ماند تا وقتی که آن چراغ برگ بر صحن اطاقمان نور بتراود.

راستی! به روغن‌دان نگاه کن!

آیا کفاف می‌دهد به زنده ماندن چراغ در این شبی چنین دراز ؟

همخانه‌های شب بیتوته‌ی حیات! در هر شب خشکسالی، دزد بیابان منتظر در کوچه‌ی پشت خانه‌ی ما قدم می‌زند. چراغ بر‌گ که خاموش شود و خانه به زیر پرده‌های شب پنهان گردد، او از رخنه‌های باریک دیوارها به درون می‌خزد و می‌آید و رویاهای ما را بر می‌دارد و با خود می‌برد.

به روغن‌دان نگاه کن!

از روشنای آب چیزی مانده تا همه‌ی شب روشن نگاه دارد چشم پاسبان این چراغ را؟

ای شما همسفره‌های شب زندگی! بیایید این داستان را داوری کنید! در این سرزمین که به حکم مادر زمین هزاران سال است روزه‌ی آب دارد و فقط گاه‌گاهی به لطف آسمان وقت افطار دارد، چه حکمی دارند بی‌ادبان جدا مانده از لطف ربی که کاسه‌ی تبرک آبی که سهم سفره‌ی افطار خلق و هفتاد درخت سبز ذی‌حق و ذی‌حیات دیگر است را یا می‌شکنند، یا روشنای آبش را به زهرآبی از گند خویش می‌آلایند و یا برای اصرافی کاسه را از روی لب تشنه‌ی جانداری می‌ربایند؟ پادافره اینان چیست جز این که از سر این خوان به خوانی بی‌افطار تبعید شوند؟

در این کشمکش داوری به روغن‌دان نگاه کن!

افطار نکرد چراغ برگ امشب. آیا طاقت می‌آورد روشن ماندن تا پایان شب را؟

به یاد آورید ای مردم این زمین! هزاره‌هایی را که در این سرزمین، آب را بسان عطری مقدس، تحفه‌ی نثار شده از آسمان، محفوظ در معبدی کهن، نگهبان بودیم. از برای قدومش بلندترین دالان‌ها را در امن زیر زمین می‌ساختیم که تا بوسه‌ی آفتاب وسوسه‌‌ی پریدن از بر ما در دلش نیاندازد و میرابان را پرده‌دار حریم وصلش می‌کردیم که تا سهم هر باغ از لذت دیدارش از دایره‌ی انصاف خارج نشود. گرفتن قدحش به شرط ادب بود و تقدم دوست بر نوشیدنش بیان محبت و بر خاک ریختنش به وقت بدرقه‌ی نوسفران همچون پاشیدن نور به جاده‌های تاریک پر خطر. چه بر ما رفته که چنین زنده به گور می‌کنیم آناهیتا، مادر همه آب‌های جهان را!

به روغن‌دان نگاه کن!

آیا تا آخر شب طبع نازک چراغ برگ طاقت می‌آورد این غلظت کفری که با زلال روغندانش اندوده‌ایم را؟

ای جمعیت نونهال‌کار زمین! تا چراغ برگ همچنان روشن است بیایید مشق‌هایمان را از نو بنویسیم: آب آداب دارد. درخت همچو آدمی سهمی از آب دارد. و سهم آب تقسیم شده به تعداد موجودات است. درخت جمع آب و زمین و خورشید است. ضرب درخت و انسان منهای آب هیچ است.

راستی به روغندان نگاه کن!

آیا چراغ طاقت می‌آورد که نور دهد برای نوشتن انشاء «رویای ما» برای فردا را؟

شهریار عیوض‌زاده

اسفند ۱۳۹۲